شاعر : ناشناس نوع شعر : مدح و مناجات با ائمه وزن شعر : فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن قالب شعر : غزل
عشق در واژه نمیگنجد ومعنا نشود عـاشـقـی با اگـر وشـایـد وامـا نشود
شرطاول قدم آن استکهمجنونباشی هـر کـسـی دربـدر خـانـۀ لـیـلا نـشود
دیراگرراه بیـفـتـیم به یـوسف نرسیم سـربـازارکـه او منـتـظـرمـا نـشـود
لذت عشق به این حس بلاتکلیفی است لطف توشـامـل مـایا بـشـودیا نـشود
من فقط روبروی گـنـبد توخـم شدهام کــمـرم غـیـر درخـانـۀ تـوتـا نـشـود
هرقدرباشداگردورضریح توشلوغ من نـدیـدم که بیـایـد کسی وجـا نشود
بین زوّار که باشم کرمت بیشتر است قطرههیچ است اگروصل به دریانشود
امنترازحرمت نیستهمانبهترکه کودکگمشده درصحنتو،پیدانشود
دردهایم بهتونزدیکـتـرمکرده طبیب حرفمایناست که یک وقت مداوا نشود
بهترازاینکه کسی لحظۀ پابوسی تو نـفـس آخـرخـود رابـکـشـد پـا نـشود
طوریافتاده گره بردل بیتاب دخیل کهبجزدست توبادستکسیوانشود
لـحـظـۀ واشـدن سـفـرۀحاجـات شنید هـرکه از جـانب تو پـاسـخ الا نـشود
آخرش بیبروبرگرد مراخواهی کشت عـاشـقی با اگرو شاید و اما...نشود؟